وقتی از هیاهوی آدمها دلم می گیرد و روحـــــــم همچون تشنه ای دریای آرامش را جستجو می کند واژه های رهایی تو را می سرایم و پرنده خیال را به سوی افق بی انتهایی یاد تو میفرستم و تو را آزادی سپید بال پرندگان از آبی پر صلابت دریا ها ، تو را از پهنه ی بیکران آسمان ها می ربایم و در تاب دلم مینشانم.
آنگاه تلاطم های امواج شور عشـــــــــق تو قلبم را تسکین می دهد.
---------------------------------------------------------------------------------
بی دل و خسته در این شهرم و راه فراری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست
ز آشنایان کهن یارو پرستاری نیست
یا رب این چه شهری است که صد یوسف دل
به کلامی بفروشیم و خریداری نیست
فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر
کند این شهر طبیب دل بیماری نیست